بسم الله الرحمن الرحيم.
حجتالاسلام دکتر ابراهيميپور:
سلام و خير مقدم عرض ميکنم، خدمت حاضران محترم و همچنين استاد بزرگوار، جناب حجت
الاسلام والمسلمين آقاي امينينژاد.
به طور خلاصه بايد از حلقه دانش
اجتماعي مسلمين گزارش دهم و سپس در خدمت استاد محترم و دبير گرامي جلسه هستيم.
حلقه انديشه اجتماعي متفکران مسلمان، يکي از حلقههاي انجمن مطالعات فرهنگي
اجتماعي است که علم اجتماعي مسلمانان را در ميراث علمي جهان اسلام دنبال ميکند. بنابر
نظريه استاد پارسانيا ما 9 رويکرد را مطرح کرديم که درباره علم اجتماعي حرف دارند
و در اين هندسه قرار ميگيرند: رويکرد وحياني، رويکردهاي فلسفي-کلامي عرفاني،
رويکرد فقهي، تفسيري، حديثي، کلامي و تاريخي و رويکردهاي خطابي. ارتباط بين اين
رويکردها را نيز در مقابل نظريه وحدت
انگارهاي، به عنوان يک ارتباط کاملاً منطقي و نه انگارهاي، در طبقهبندي علم، از
منظر فلاسفه مسلمان دنبال کرديم و ادعايمان اين است که رويکردها، علم واحدي را
تشکيل ميدهند و هيچ تناقض و تنافي با همديگر ندارند. با اين حال، ميتوانند نظريه
هاي متعددي به لحاظ سطح و به لحاظ عمق رويارويي با واقعيت داشته باشند که تناسبشان،
حفظ است و ما با علوم متعدد اجتماعي در انديشه اسلامي روبه رو نيستيم که بگوييم
نظريه اجتماعي عرفا، با نظريه اجتماعي فلاسفه يا ديگران، دست کم بنابر قرائت شيعي،
تناقض دارد و دو تا علم است و تفاوت دارد. ادعايمان اين است که در طبقه بندي علم
از منظر حکمت صدرايي، اينها هر کدام در جايگاه خودشان رابطه منطقي با يکديگر دارند
و به سطوح مختلف واقعيت ميپردازند. براي موشکافي اين بحث، نشستهاي متعددي را از
منظر اين رويکردها در سال گذشته برگزار و درباره آنها نقد و بررسي کردند در مورد چگونگي
برگزاري اين نشست ها و استادان، بررسي ها و تفاهمي صورت گرفت. در خصوص هر رويکرد
چندين استاد شناسايي شدند و با استادان گفت و گوي مختصري انجام شد. هر کدام از
دوستاني که نشست هاي سال قبل را پيگير
بودند، بنا شد دبير جلسه باشند و با استادان رايزني کنند و برگزاري نشست ها و از همه
مهم تر تبديل محتواي اين نشست ها به مقاله را پيگيري کنند و اين مباحث قرار نيست
که در حکم يک سري نشست هاي صوري برگزار
شود. قرار است که رويکردي بررسي شود و خروجي داشته باشد. دو نشست در سال جاري
طراحي شده که اين اولين نشست ما عنوان «عرفان و انديشه اجتماعي» است چهارشنبه بحث
فقه و انديشه اجتماعي را با سخنراني استاد پارسانيا ساعت چهار و نيم در همين مکان
داريم و ديگر رويکردها را انشاءالله در سال آينده با استادان بزرگوار پيگيري
خواهيم کرد. نکته مهم اينکه همه که اين نشستها و رويکردها را با عنوان رويکرد
کلي احياي ميراث در عرض و کنار رويکردهاي تاسيسي و استنباطي و تهذيبي مي توان طرح کرد
و به نظر ميرسد، يک راه ميانبر و مطمئنتري در توليد علم اجتماعي مسلمانان با
استفاده حداکثري از همه ظرفيت هاي حوزه و دانشگاه وجود دارد که در جاي خود بررسي مي کنيم.
در اينجا از دبير گرامي جلسه، جناب آقاي حجتالاسلام
سهيلي خواهش ميکنم که تشريف بياورند و گزارشي را در خصوص اين نشست ارائه دهند و
بعد هم در خدمت استاد گرامي، حجت الاسلام اميني نژاد باشيم.
حجت الاسلام سهيلي(دبير نشست):
بسم الله الرحمن الرحيم.
نشست امشب با عنوان «بررسي رويکرد انديشه
اجتماعي عرفا و نقد آراء» در واقع منتقدان انديشه اجتماعي عرفاست. عرفان در يک
تقسيم بندي کلي، به عرفان نظري و عملي تقسيم ميشود.عرفان عملي، درباره چگونگي
وصول انسان به کلام نهايي و قرب الي الله صحبت ميکند و عرفان نظري، در مقام توضيح
و تبيين و تفسير شهودهاي عرفاست که شهودهايي که به دست مياورند و وحدت حقيقهاي که
کشف ميکنند، در مقام تفسير و توضيح آن بر ميآيند که علم عرفان نظري را تشکيل ميدهد.
عرفان در حوزه مسائل اجتماعي و سياسي، تاثيرهاي بسيار متنوع و گستردهاي داشته وهمين
نيزموجب شده که رويکردهاي مختلفي در نسبت با جريان هاي عرفاني و برخاسته از حوزه
عرفان شکل بگيرد، جريان هايي که در مقام دفاع و توجيه عملکرد عرفا در طول تاريخ
بوده و اين ظرفيت را براي انديشه اجتماعي عرفان اسلامي قائل بوده اند که توانايي
سازماندهي اجتماعي و تمدن سازي دارد. در مقابل، کتاب امروز هم هستند و با نگاه هاي
مختلف صحبت و طرح ادعا ميکنند که عرفان و جريان انديشه عرفاني را جرياني ميدانند
که بازتوليد ظلم و جهل ميکند و به همين سبب، تمدن ساز که نيست، تمدن سوز هم هست و
عرفان را در مقابل عقلانيت قرار ميدهند و معتقدند زندگي، مبتني بر عقلانيت است.
عرفان چون عقلانيت ندارد، توانايي ايجاد يک زندگي مطلوب و ساخت زندگي مطلوب و
توضيح مطلوب براي انسان را ندارد. اينها رويکردهايي هستند که به عنوان نگاه هاي
اعتقادي به انديشه اجتماعي عرفا وجود دارند و نقد اين انديشه را ميکند.
در نشست حاضر، به دنبال اين هستيم
که با حضور استاد امينينژاد، با توجه به قرائت رسمي و متون اصيل عرفاني، ظرفيت هاي
اجتماعي انديشه عرفا را بررسي و واکاوي کنيم؛ چون عمدتاً مسئله مهم، اين است که بيشتر
اعتقادات، به نظر مي آيد که ناظر به متون اصيل عرفاني نيست. بنابراين قصد داريم با
بررسي متون اصيل عرفاني و دنبال کردن مفاهيمي که در بنياد مباحث عرفاني وجود دارد،
ظرفيت هاي تمدنسازي و اجتماعي و سياسي انديشه عرفاني را بررسي کنيم. در اينجا از
سخنان استاد محترم، جناب استاد حجت الاسلام والمسلمين امينينژاد بهره مند مي
شويم.
حجت الاسلام اميني نژاد:
بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله
رب العالمين. صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
تشکر مي کنم که اين فرصت را پيش آورديد تا سخناني
درباره انديشه اجتماعي عرفاي مسلمان بيان کنم. همچنين، متشکرم از همه کساني که
زحمت برگزاري اين نشست را کشيدند. آقاي لطفي دورنمايي از انجمن مطالعات اجتماعي و
حلقه هاي موجود را مطرح کرد. عنواني هم که در نشست مطرح شد، کاملا به بعد اجتماعي
عرفان اسلامي براي مثال، همين بُعد اجتماعي عرفان اسلامي يا عرفان و اجتماع يا
عرفان اجتماعي توجه مي دهد و اين عنوان ميتواند محل بحث و گفت وگو باشد. ابتدا يک
تعريفي از عرفان اجتماعي به حسب برداشت وجود ارائه مي دهم و با مقدمه چيني وارد
بحث مي شويم. اول اينکه بايد توجه داشته
باشيم در اين حوزه، کار شايان توجهي صورت نگرفته است، يعني از يک جهت ما با يک رشته
نو و تازه در فضاي عرفان اسلامي روبه رو هستيم با دغدغهها و پرسش هاي جدي براي
شکل گيري يک دانش مستقل، رو به رو هستيم براي مثال، عرفان نظري را يک رشته خاص و
شکل گرفته در حوزه عرفان اسلامي بدانيم که هست، عرفان عملي را بدانيم که هست وعرفان
ادبي را هم بگوييم که تا حدود زيادي شاکلهاش را پيدا کرده و البته برخي از ابعاد
آن شکل گرفته و به تدريج هويت خود را نشان ميدهد. يکي از آنها همين بعد اجتماعي
عرفان اسلامي است که کاملا ظرفيت يک رشته علمي شدن را دارد و حجم وسيعي از ظرفيت هايي
که موجود است، اين معنا را ميتواند نشان بدهد و بدون شک، يک شاخه علمي يا در واقع
بين رشتهاي است،. يعني محتوياتش وابسته به چند دانش است که همه آنها وقتي سر جمع
ميشود، ميتواند ما را آرام آرام به اهدافمان برساند. پرسش هاي فراواني هم داريم.
براي مثال، در مباحث فلسفي ما حکمت عملي را تقريبا به شکل بالفعل شده داريم، با
اينکه به تدريج رو به ضعف رفت. يعني يک دوره خوبي داشت و مدت مديدي به تدريج رو به
ضعف رفت و تقريبا حذف شد. اکنون دوباره زمزمه احياي حکمت عملي مطرح است و ميدانيم
که اگر ميخواهيم علوم انساني اسلامي را جدي بگيريم، به نظر ميرسد، از جاهاي
حساسي که بايد دوباره به شکل بسيار عالي احيا بشود و همين مي شود حکمت عملي.
يکي از پرسش هاي جدي ما اين است که حکمت عملي به
طراز فضاهاي عرفاني، چه خواهد شد؟ براي نمونه، امروزه الان بحث هايي درباره اخلاق
عرفاني مطرح مي شود. اخلاق عرفاني، يعني همان
دغدغه هايي که در فضاي اخلاق وجود دارد. حال اگر بخواهيم مبتني بر مباني عرفاني
نظريهاي درباره بحث هاي اخلاقي، بحث هاي بنيادي آن و قسمت هاي ديگرش ارائه بدهيم،
بحث اخلاق عرفاني چگونه شکل خواهد گرفت. اخلاق عرفاني، غير از علم سلوک وغيرازعرفان
عملي است و متفاوت با اينهاست. يا براي مثال، پيرو موضوع پايان نامه اي، در حکمت
عملي، بخش کوچک يعني خانواده يا تدبير منزل، براساس دادههاي عرفان اسلامي، مي
تواند چطور سر و سامان پيدا کند يا مباحثي که به عنوان علوم سياسي و اجتماعي،
مُدُن و فلسفه سياسي و مسائل مرتبط با اين
حوزه مي توان پيش گرفت، چيست؟ و اينکه مقوله هاي متعددي که در فضاي مطالعات
اجتماعي داريم، براساس مباني و اصول و مسائل عرفان اسلامي به چه شکل در مي آيد.
حتي ميشود به لحاظ ادوار تاريخي عرفان گذشته، اين موضوع را پيگيري کرد که با
بررسي دوران عرفان مي توان فهميد در هر دوره، از اين منظر چه تحولاتي اتفاق افتاد.
در هر صورت، اين مسئله اي مهم است. من عرفان اجتماعي را معمولا اينگونه معنا ميکنم.
عرفان اجتماعي، يک دانش نظري در حوزه عرفان اسلامي است که درباره پي آمدهاي مباني
و مسائل عرفان نظري و عملي اسلامي، در حوزه حقيقت و مسائل مربوط به اجتماع بحث ميکند.
اين محتوايي است که بايد به آن توجه و پس مباحث تفصيلي آنها مطرح شود. منابعي هم
که در اين بحث وجود دارد، به طور طبيعي به دو دسته تقسيم مي شود: منابع درجه اول،
آثار خود عرفا است. در آثارعرفا، اگر به چگونگي شکل گيري عرفان نظري از دلِ عرفان
عملي، بيش از اين توجه داشته باشيم، مي بينيم که در گذشته، عرفان نظري نداشتيم و
فقط عرفان عملي بود. تا قرن هفتم، عرفان نظري نداشتيم، ولي آرام آرام وضعيتي شکل
گرفت تا به عرفان نظري رسيديم. اين خود، نکته جالب توجه است. در همين فضايي
که به لحاظ تاريخي، عرفان عملي را درک مي کنيم
و بعد عرفان نظري شکل گرفت و بعد حوزه عرفان ادبي و بعد عرفان و شريعت، و تعامل هاي
وسيعي با هم پيدا کردند، مسائل مجموعه اين فضاها، آبستن شکل دادن به يک فضاي خاص
است که اسم آن را عرفان اجتماعي مي گذاريم. فقط کافي است اين مطالبه، با دغدغههاي
مطالبات اجتماعي، و يک سازماني به خودش بدهد به لحاظ دانش عرفان اجتماعي يا هر اسم
ديگري که ميتواند پيدا بکند. اينها يک سري منابع دسته اول است و پراکنده در آثار
عرفا و هم در آثار عملي و هم نظري پراکنده و به وفور پيدا مي شود. در مباحث عرفان
استعاري و شعري و ادبي عرفان و شريعت هم مطرح است. يعني تعامل هاي دو سويه که
عرفان با شريعت داشت، حجم وسيعي از مباحث عرفان اجتماعي در آنجا شکل گرفته است. در
شرح احاديث و شرح آموزههاي ديني و بيان اسرار آموزههاي ديني، در شرح و تفسير
آيات شريفه قرآن، بسياري از ظرفيت هاي عرفان اجتماعي شکل گرفته است.اينها منابع
دسته اول است.
منابع دسته دوم، دو قسمت مي شود: بعضي ها مدافع
اين هستند که، البته اصل اين مسئله که عرفان با مطالعات اجتماعي سر و کار دارد،
پذيرفته شده است، ولي اينکه رويکرد مثبت يا منفي دارد، نکته مهم است. وگرنه هيچ کس
نميتواند بگويد که هيچ فضاي انديشهاي نيست که با فضاي اجتماعي کار نداشته باشد؛ در
هرصورت، در تصادم است. بايد ديد نگاه مثبت جامعه ساز و تمدن آفرين در دل آموزههاي
عرفاني است يا نه؟ يک نگاه در فضاي منفي دارد. تمدن سوز است؛ جامعه ستيز و اجتماع
ستيز است و اصل مسئله، جدي است. در منابع دسته دوم اين دو رويکرد شکل گرفته است.
بعضي ها نگاه مثبت دارند و بعضي ها منفي. آثاري
هم در اين زمينه شکل گرفته است؛ کتاب هايي مثل «زوال انديشه سياسي در ايران» که
نگاه منفي به اين مسئله دارد و کتاب «پيدايي انديشه سياسي عرفاني در ايران از نسفي
تا صدرالمتالهين» کتابي هم استاد پارسانيا دارد به نام «عرفان و سياست» مقاله هايي
هم در اين باره نوشته شده است. آقاي سروش هم در بعضي آثار خود به اين بحث پرداخته
است، مثل: بحث تجربه نبوي که و به اين فضا توجه کرده است. به تازگي هم« فلسفه
عرفان سياسي» را آقاي دلير نوشته است و«حماسه وعرفان» حضرت آيت الله جوادي نيز به
اين فضا مرتبط است. اينها منابع دست دومي است که در اين بحث وجود دارد. در اين بحث،
ما با دو رويکرد ميتوانيم وارد بشويم: يکي بررسي مولفههاي جامعه ستيز در عرفان
اسلامي است، يعني مجموعه امور عرفان نظري و عملي که از حيث مطالعات اجتماعي، نقاط تاريک بحث و يا
سوال برانگيز است. اتفاقا منتقداني هم که در اين راستا هستند و آثاري دارند و کتاب
نوشتند، از همين نقطهها استفاده و بر اينها تمرکز کردند که با توجه به اين بحث ها
نبايد بگوييم عرفان اسلامي، يک رويکرد تمدن سازانه دارد؛ اين يک رويکرد است.
رويکرد ديگري که ميتوانيم داشته باشيم، بررسي مولفههاي جامعه ساز و تمدن آفرين
موجود در عرفان اسلامي است. از آن طرف هم حجم انبوهي از مولفهها در فضاي عرفان
نظري و عملي وجود دارد که يک فضاي روشني نسبت به مسائل جامعه و اجتماع و مباحث
مطرح درباره آن ها مثل سياست را ميتوانيم در پيش بگيريم. البته اين بحث را در شش
تا هفت جلسه در موسسه امام رضا (ع) که وابسته به دفتر تبليغات است،مطرح و بررسي
کرديم. تقريبا فهرست ها و کدهايي که در اين بحث تهيه شده است
که جلسه حاضر ارائه مي دهم. ابتدا فکر ميکنم
بهتر است به رويکرد اول که اتفاقا منتقدان اين بحث هم روي همين رويکرد اول تمرکز
کردند، ديد کلان داشته باشيم و کم کم وارد نمونهها شويم. مجموعه انتقاداتي را که
منتقدان در اين زمينه عرضه داشتند، من دسته بندي کردم و تقريباً دسته بندي اشکال
هايشان، ما را به سه طيف از اشکال ها توجه مي دهد. يک طيف از اشکال ها مبتني بر
مباحث عرفان نظري است. اساسِ عرفان اسلامي، در شاخه نظري وحدت شخصي وجود است و
وحدت شخصي وجود، کثرت را بالکل منتفي ميداند. البته مطالعات اجتماعي و مباحث
اجتماعي بر محور تکثر و کثرت بنا شده است. بنابراين، در اصل، جهات اينها با هم فرق
ميکند. مهم ترين داده عرفان نظري، وحدت وجود است و وحدت وجود، نافي هر کثرت در
عالم واقع و خارج است و هيچ و پوچ ميداند و مباحث اجتماع و جامعه، مبتني بر کثرت
است و بنابراين، در مهم ترين شاخصه عرفان اسلامي که آن فضاي عرفان نظري باشد، چالش
جدي با مباحث اجتماعي خواهيم داشت. بحث ديگري را درباره مقوله اعيان ثابت، باز
مطرح کردند. عده اي گمان مي کنند، اعيان ثابته، جوهره فعل اختياري را ميخشکاند. در
کتاب «جهان هاي اجتماعي» استاد پارسانيا که همان بخش ها در کتاب هاي علوم اجتماعي
دبيرستان ها منتشر شده، از جاي خوبي وارد بحث شدند، يعني از بحث عمل اختياري
انسان، يا کنش اختياري انسان از شروع شده
است. در واقع، تمام آنچه را اگر کلان نگاه بکنيم، تمام علوم انساني، مبتني بر همين
عمل اختياري انسان است و اگر برداريم، همه آنها فرو خواهد ريخت. آيا اين گونه است؟
با توجه به بحثي که در عرفان اسلامي باعنوان «اعيان ثابته» مطرح است که بنابراين
همه اشيا مانند انسان ها داراي ذواتي در علم باري تعالي هستند و هر گونه آن ذوات هستند.
والبته اقتضائات ذاتي آنهاست، در تعينات خلقي پياده ميشود و آنچه که در ما پيش مي
آيد، به حسب ظرفياتي است که در عين ثابت داريم و اين، جبرگرايي است. نه تنها اين
بحث، بلکه نقد عرفان هم يکي از بحث هاي جدي است که به مباحث جبرگرايانه انجامد.
وقتي منتهي به فضاي جبرگرايانه شود، خيلي واضح و روشن است که ديگر شرايطي براي
مباحث علوم انساني و اجتماعي و مانند اينها که مربوط به فعل اختياري انسان است باقي نميگذارد. يکي
از اشکالات، درباره انسان کاملي است که در عرفان مطرح است. گفته اند انسان کاملي
که عرفان مطرح ميکند، نميتواند الگوي انسان اجتماعي باشد، از چند ناحيه به انسان
شناسي عرفاني و مقوله هاي مرتبط آن با علوم اجتماعي ايراد وارد کردند: اينکه
عرفان، مختص افراد خاصي است و براي بيشتر افراد مشقت دارد که در اين فضا حرکت
بکنند و ايرادهايي از اين دست. يکي ديگر از اشکالات مرتبط با عرفان نظري، بحث تجلي است. در عرفان، همه حقايق را تجليات
خداوند سبحان ميدانند و از اين منظر، همه چيز را زيبا تلقي ميکنند. اگر چنين
چيزي تلقي شود، برخي از مهرههاي اساسي در فضاهاي اجتماعي، مثل حرکت هاي اجتماعي،
انقلاب ها و اصلاح امور (بالاخره در فضاي اجتماعي به دنبال اصلاح امور هستيم)،از
دست مي رود و بي معنا مي شود. وقتي کسي همه چيز را مظهر جمال حضرت حق ميداند و
اينها را تجليات باري تعالي مطرح مي کند، ديگر دست بردن به اصلاحات اجتماعي، چندان
معنايي نخواهد داشت. اينها اشکالات اساسي از منظر عرفان نظري بود. از منظر عرفان
عملي هم طيف وسيعتري از اشکال ها مطرح شده است. يکي از اشکال ها اين است که تکيه
عرفان در بخش عملي، و بعد عملي بر مسائلي مثل عزلت و گوشه گيري، غارنشيني و مانند
اينها است. با توجه به اين نکته آن سوي مسئله را ميبينيد، بحث هايي که در ارتباط
با اجتماع، جامعه و تمدن و مثل اينها است، در واقع مبتني بر حضور اجتماعي است،ولي
عرفان، مخالف با حضور اجتماعي است. اين ناسازگاري،بسيار روشن، خود را نشان ميدهد.
يا براي مثال، انديشه اجتماعي سياسي، با محوريت دنياگرايي، آباداني دنيا است، در
حالي که بحث عرفان، بي توجهي به دنيا را مطرح ميکند و بلکه دنياستيز است. پس
عرفان، با چنين فضاهايي و نيز با زن و فرزند و تشکيل خانواده سازگاري ندارد.
بنابراين، بايد فرد، سر به بيابان بگذارد و دنبال سير و سلوک باشد که اينها با
فضاهاي اجتماعي سازگاري ندارد. براي نمونه، يکي ديگر از اشکال هاي مطرح شده، اين است که حضور اجتماعي، مبتني بر
بقا ست، در حالي که در عرفان عملي، هدف نهايي، فنا است، يعني هدف نهايي که عرفا
تعقيب و ديگران را به آن تشويق ميکنند، به طرف نيستي و فنا است. مباحث اجتماعي،
مبتني بر فضاهاي حضور اجتماعي و از اين رو، همه اينها، مبتني بر بحث بقا است، يعني
ما هستيم و بايد باشيم. حتي ما فعاليت هاي اجتماعي ميکنيم که بيشتر باشيم و با
شدت و حدّت بيشتري باشيم. پس اينها با همديگر سازگاري ندارند.
يکي از ديگر اشکال هاي مطرح شده،
اين است که نگاه اجتماعي، مبتني بر قانون و شريعت است، در حالي که عرفان، قانون
گريز و شريعت ستيز است. عرفان ميگويد فقط طريقت و حقيقت؛ بايد شريعت راکنار
بگذاريد. بنابراين، باز هم سازگاري را نمي بينيم. اشکال هاي ديگري هم در فضاي
عرفان عملي صورت گرفته که شقّ سوم از اشکال هاي مطرح شده، اشاره به پديدههاي
اجتماعي دارد، يعني به لحاظ تاريخي، برخي از همين آثاري که مطرح کرديم، از نظر
تاريخي بحث را پيگيري کردند. گفتند اگر بحث را از منظر تاريخي دنبال کنيد، مي
بينيد وقتي فضاهاي عارفانه رواج پيدا کرد، انديشههاي اجتماعي ما افول
کرده است. در واقع، مباحث عرفاني از منظر تاريخي، نتوانسته تحولات اجتماعي را
رهبري کند. هر جا عرفان هست، رکود و افول هست و حرکت، در آنجا کند ميشود.
اين سه طيف از اشکال هايي است که مطرح کردند. پيش
از اينکه وارد رويکرد دوم بشوم، بايد بگوييم اينها در رويکرد اول، انگشت ابهام را بر
روي ارتباط با آن نقاطي از فضاهاي عرفاني گذاشتند که از منظر مباحث اجتماعي، نقاط
تاريک خوانده مي شود. اگر اين اشکال ها مطرح نبود، بايد به طور مستقل بحث ميکرديم،
ولي اشکال ها هم در اين راستا شکل گرفته است. پس پيش از اينکه وارد برخي از اين نمونهها شوم و بخواهيم از
آنها بگوييم و به رويکرد دوم برسيم که در آن، مولفههاي جدي وجود دارد و فضاهاي
روشني در ارتباط با مطالعات اجتماعي، از منظر مباني اصول و مسائل عرفاني، مطرح است،
چند نکته را بايد يادآوري کنم؛ يکي اينکه واقعاً نبايد منکر کج فهميها و بدفهميها
در حوزه مباحث عرفاني شويم و بلکه زمينهها براي کج فهمي و بدفهمي در حوزه مسائل
عرفاني، بسيار فراهمتر است؛ به علت دشواري اي که مسائل عرفان نظري دارد و به سبب
لغزنده بودن مباحث عرفان عملي، يعني بخش هاي حساستري از حيات انساني. البته در
فضاي ديني بخش هاي حساستري هست؛ هم به
لحاظ تاريخي وهم به طور منطقي اين گونه است و هم شواهد تاريخي روشن وجود دارد که
انحراف هاي وسيعي در برداشت از مسائل عرفاني پيش آمده و چه بسا انحراف هايي که از
براي نمونه، طرفداران عرفان پيش آورده اند، بستر را براي اشکال هاي مستشکلين فراهم
کرده است. اين، جاي انکار ندارد؛ مثل بدفهميها و کج فهمي هايي که در مقوله مباحث
ديني مطرح شده است. يکي از اشکال هايي که مستشکليني هم که خيلي راحت نمي توانستند
به دين ايراد بگيرند،اينکه آن ها از شاخه عرفان اشکال گرفتند. آن ها گفتند در
عرفان، زهد و توکل و رضا و تسليم و تفويض وجود دارد و اينها با فضاي اجتماعي،
سازگار نيست. اين بحث ها در مباحث ديني هم فراوان وجود دارد. در طول تاريخ هم کج
فهمي و بد فهمي اين مقوله ها موجب عقب افتادگي هاي وسيع براي ما شده است. يعني
گاهي، قرائت ها و برداشت هايي از دين و قرائت ها و برداشت هاي ناصواب و نا صحيح از
دين، در برهه هايي بسيار حاد شده بود. براي مثال،اينکه گفته مي شد اگر بخواهيم
رويکرد همدلانه داشته باشيم، دين، افيون جامعه شده است. يعني دين موجب ميشود ذهن
ها تخدير شود و مخدر جامعه است و از حرکت و انقلاب، آنها را باز بدارد. اين نکته
نبايد انکارشود و بگوييم نه. به طور طبيعي اين کج فهمي ها وجود دارد. پس بايد
برگرديم ببينيم آيا بنياد مباحث عرفاني در آن نقاطي که به عنوان کلمات محققان آن خوانده
مي شود، آيا در آنها چنين برداشت هايي وجود دارد که جامعه ستيز و تمدن سوز باشد يا
نه. اشکال هايي که مطرح شده، بيشتر، از سر نداشتن عمق در فهم آن مباحث بوده يا
اينکه جنبه هاي قضيه خوب کاويده نشده است.
نکته ديگري که عرفان به آن توجه دارد، بحث مراتب
استعدادهاي انسان ها ست. عرفان، اين مسئله را رعايت ميکند. يعني عرفان به نظر من،
رشته اي از علوم است که بسا از دين برداشت بسيار خوبي کرده است؛ اينکه دين با
مراتب متعدد استعدادهاي انسان ها چگونه برخوردهاي مختلف کرده است. اين مسئله، زيبا
و جالب است که به نظرم در مقوله دين شناسي بايد به آن توجه بشود. عرفان هم همين
گونه است، يعني عرفان، استعدادهاي افراد و شرايط مختلف و امکانات را لحاظ ميکند و
بنابراين مدل هاي متکثري از سير و سلوک الي الله عرضه ميدارد. اين يک ظرفيت بسيار
جالب است که در مقابل اين فضاهاي اشکالي مطرح شده، وجود دارد. براي مثال،درباره
انسان کامل گفتند، انسان کامل عرفاني، در آسمان هست، در حالي که توجه ندارند انسان
کاملي که عرفان تبيين ميکند، انسان کاملي است که در همه مراتب وجود داشته باشد،
يعني برخوردش با طبقات اجتماعي، بايد مطابق با برخوردي باشد که از او انتظار مي رود.
تعريف رسمي عرفا از انسان کامل، اين است که در تمام مراتب، حاضر و آگاه به همه
مراتب و استعدادها بايد باشد. در هر صورت، يکي از بحث ها اين است. عرفان، اين را
معتبر ميداند که بسياري از افراد، شأنيت حضور اجتماعي حادّ را ندارند. افراد
زيادي، از ما ميپرسند که مثلا فلان عارف يا فلان شخصي که معنويت گرا ست، چرا،
حضور گرم اجتماعي ندارند، يعني فقط انتظار دارند، با توجه به اين تبلور کاملي که
حضرت امام از عرفان اسلامي عرضه کرده، انتظار دارند هر کسي که در اين زمينه قدم بر
مي دارد و مي کوشد رعايت کند،کاملا همان گونه باشد، در حالي که اين گونه نيست؛
استعدادها مختلف است. پس چه خوب که بسياري از اين افراد، وارد حوزه مباحث سياسي و
اجتماعي نشدند.
درست است که بحث هاي فقهي، از نظر ذاتي به گونهاي
است که بحث هاي اجتماعي را باز ميکند، ولي اين گونه نيست که هر فقيهي بتواند وارد
اين حوزه ها و ميدان ها بشود. در فضاي عرفان، هم اين گونه است که خود عرفان، جوهره
دانشي خاصي دارد. براي مثال، عرفان پيشنهاد ميکند که در حوزه روايات وارد شويد و
مطالعه کنيد. در روايتي، امام صادق (ع) به کسي رو نميکند و نميگويد شما در قعر
خانه ات بنشين و بيرون نيا. همين امام خودش حضور حادّ اجتماعي دارد که به شهادت ميرسد
و خودش پيشنهاد هاي ديگري هم دارد. در واقع، اين يعني لحاظ کردن استعدادها و شرايط
و امکانات که با توجه به افراد، متنوع مي شود.
اين بحث، وسعت پزيراست. کساني که در سفر اول و دوم ميافتند، براي کساني که خيلي
قوي هستند، بحث هاي ديگري مطرح مي کنم، ولي بسياري هستند که در اين سفرها رفتند.
در فضاهاي روايات برويد؛ اين فضاها جدي است، به گونهاي است که هيچ ظرفيت ورود در
مباحث اجتماعي را نخواهد داشت. بله، کامل تر از آن هم داريم؛ مباحثي در ارتباط با
مقوله معرفت النفسي و مباحث انسان شناسانه و نيز بحث هايي هست که عرفان عملي لحاظ
ميکند و بايد درآن ها استعدادها را در نظر بگيريم وبه اين نکته دوم توجه کنيم. در
اينجا فقط مي خواهم از هر سه شاخه که
منتقدان مطرح کردند، برخي را بررسي کنم. البته بحث، گسترده است. در حالي شش - هفت
جلسه هم که اين مسائل را مطرح کرديم، تفصيل لازم صورت نگرفت، با اين حال نمونه
هايي را از هر کدام مي گوييم که روشن شود.
بحث وحدت شخصي وجود که يکي از اشکالات عمده اين
آقايان است که نافي کثرت است، دراينجا نميتوان
ارائه داد، ولي دوستاني که در مقوله عرفان کار کرده و آشنايي داشته يا دست کم به
فلسفه صدرالمتالهين آشنا باشند، در آن نقاطي که اوج ميگيرد، در جلد دوم اسفار و
آثار مانند اين، اگر توجه کنند، قرائت هايي که معتقد به وحدت شخصي وجود به معناي
نفي مطلق کثرت است، جزو برداشت هاي جعله صوفيه خوانده شده است. يعني در ميان
محققان عرفا که آثارشان به عنوان کتب اصلي عرفان نظري تا به همين الان حيات درسي و
بحثي دارد و چيزي نيست که در تاريخ دنبالش بگرديم، اين گونه نيست و امروزه
طرفداران محکمي دارد. آنها اين مسئله را که وحدت شخصي وجود، به معناي نفي مطلق
کثرت باشد، برداشت جعله صوفيه ميدانند که نتوانسته مسئله وحدت شخصي وجود را درک
کند. بله، تحليل آنها از کثرت، خيلي متفاوت است با تحليلي که فلاسفه و متکلمين ميدهند
و اين گونه نيست که در نوشته هايي که منتشر شده، از منظر عرفان، زمين، ماه ها،
آسمان و انبيا و رسل و کتب و جوامع، همه اينها به طور قططع، موجود و متحقق است.
حرفي که آنها ميزنند، داستان ديگري دارد. درباره همين بحث، در اشکال هايي که مطرح شده است، مي گويند اينها همه عالم را
تجليات خدا مي دانند، پس کثرت را قبول کردند. صدرا تشکيک را که مطرح کرده، ازعرفا
الهام گرفته است؛ چون يک بحثي دارند به نام
وجود منبسط و نفس رحماني که اين را تشکيکي ميدانند و بر حسب تشکيک، اشيا شکل ميگيرد.
اينها مسئله تشکيک و کثرت در ظهور را به لحاظ مظاهر متعدد قبول ندارند. آنچه به عنوان
کثرات قبول داريم، حتي مغايرتش را با حق تعالي به ضرس قاطع و محکم قبول دارند، ولي
نگاه آن ها متفاوت است و شرح و بسط آن مفصل خواهد شد و نياز به دقت هاي بسيار شديد
دارد. حتي حضرت امام در آثار خودشان ياد آور شدند و شهيد مطهري هم اشاره مي کردند.
در هر دوره، چند نفر احتمال دارد به عمق معناي وحدت شخصي وجود برسند، وگرنه خود
اينها پرهيز دارند که بازاري شود و همه جا مطرح کنند. در واقع،ثمره و نتيجه بحث آن
ها که
در بحث هاي خاص و گاه در بحث هاي انجمن اخلاق مطرح مي شود، بحث معيت از
ديدگاه آنهاست. البته نمي خواهم بحث را جدّي بگيرم، ولي معيت حقيقي و نه آن چه ما
فکر مي کنيم؛ آنها کاملا مخالف با اين هستند. بر فرض، اگر دنبال خداوند متعال مي گردي
اينجا که نه، اينجا هوا است، آنجا کهکشان است، معلوم نيست کجا است؛ آن ها اين نگاه
را قبول ندارند و با فرهنگ قرآني، موافق نميبينند. مسئله اين است که آيا عرفان
اسلامي، به تصريح متون اصيل متخصصان عرفان نظري، به طور مطلق، نافي کثرت است. اگر
کسي اين حرف ها را بزند، در واقع جزو کساني تلقي ميشود که برداشت صحيح و قوي از
وحدت شخصي وجود ندارد.
نمونههاي فراواني هست که مي شود بيان کرد و
نيازي به اين بحث نيست. براي مثال، خاطراتي از امام و ديگران نقل شده که گاهي امام
تعجب مي کرده و ميفرموده: من اينجا نشستم و با اين عبا و قبا و پوست و گوشت و
استخوان، يعني من خدا هستم؟ با اينکه اين فضا که فضاي عرفان نظري است و او هم
متخصص عرفان نظري و صاحب نظر است و ديدگاه هاي عالي در اين زمينه دارد. پس اين
معنا به سوء فهم از وحدت شخصي وجود بر مي گردد. اتفاقا اگر اين را به عنوان مولفه
مثبت در عرفان تلقي کنيم، اگر آن نوع نگاه عرفاني درست جا بيفتد، ميبينيد مباني
ويژهاي براي شکل گيري مسئلهاي به نام جامعه و مباحث مربوط به آن مثل حکومت و
سياست و شکل خواهد گرفت که بسيار مي تواند زيباتر باشد.
جبرگرايي و اعيان ثابته نيز براي کساني که در
اين فضا هستند، گاهي ايجاد شگفتي مي کند. اصلا بحث اعيان ثابته، بحث علم قبل از
ايجاد است. چه کسي از متکلمين و فلاسفه هست که علم قبل از ايجاد را منکر باشد؟ با اين
حال، عرفا مسئله را دقيق تر ميبينند. اگر علم قبل از ايجاد، سبب سلب اختيار از انسان
شود، اين هم سبب سلب مي شود. هر چيزي که در آنجا گفته مي شود در اينجا هم گفته مي شود.
حتي اگر دقت کنيد، اين بحث ها را در جايي مفصل مطرح کرديم. اين را به عنوان يک
گزاره مطرح مي کنم، کساني با اين مسئله آشنا هستند، آشنا هستند. در بين اعتقادات
مختلف کلامي و فلسفي و مباحثي که مطرح شده، الامر بين الامرين، به معناي حق کلمه
الامر بين الامرين، جز در عرفان، حلوفصل نخواهد شد. جالب است که اين فضاها و خود
کلمه الامر بين الامرين که امر بين دو چيز است، در کلمات عرفا به لحاظ صوري و
ظاهري است و به لحاظ تحليلي که دارد، درنهايت به اين ميرسد. به موضوع انسان کامل
ورود نميکنم و بحث تجلي هم که مفصل است. در بحث تجليات، چندين مسئله وجود دارد:
يکي مسئله تنازع تجليات و اسماء است، يعني تصور ميکنند چون همهچيز جزو تجليات
باريتعالي است، پس همهچيز، زيبا است. اين بحث، شبيه بحث خير و شرّ در فلسفه است.
از يک منظر، شري وجود ندارد و بر اساس نظام احسن، همهچيز، خير است و اين، نص صريح
قرآن است. آن شري که مطرح ميشود، شر نسبي است و شر و خير نسبي در دل خير مطلق
قرار دارد. آن نگاه عارف، به لحاظ خير، مطلق است، ولي در درونش بحثهايي درباره تجليات
هست، مثل: تنازع تجليات، اسماء و بحثهاي مربوط به اسماء که ميگويند اسم حکم
العدل بايد بيايد. آنها انبيا را مظهر الحکم العدل ميدانند، الحاکم العادل که
تنازع بين اسماء برقرار کند. پس بين آنها تنازع وجود دارد. اگر مسئله علمالاسماء
را مطرح کنيد و تحليلهاي مربوط به تحولات اجتماعي را مطالعه کنيد، ميبينيد که
ظرفيتهاي عرفان بايد راه بيفتد. تنازعات اسمايي هم که کار الحکم العدل است و نبي،
مظهر اين اسم است، پديد ميآيد در اينجا فقط به دو سه نکته اشاره ميکنم: يکي
اينکه عرفان، قائل به عزلت و گوشهگيري و غارنشيني است، درحاليکه مسئله علوم
اجتماعي، مبتني بر حضور اجتماعي است. بحث عرفا درباره عزلت، همان بحث ما در روايات
درباره عزلت است. بنابر روايات موجود در مستدرک الوسائل در موضوع معاشرت، عرفا
عقيده دارند که عزلت، براي حضور اجتماعي بهتر است و بنابراين، ديدگاهشان عزلت موقت
است. رهبانيت مسيحي، به دنبال عزلت هميشگي بود. نقد معنويت اسلامي به رهبانيت
مسيحي، اين است که عزلت، درست است. همه ما انسانها براي تربيت شخصيت خودمان، به
توحد نياز داريم. براي مثال، ما مدام در فضاهاي شلوغ اجتماعي هستيم. پس انسان به
برهههايي از توحد و تمرکز و عزلت نياز دارد تا به آرامش برسد. در روايات ما
مسلمانان آمده است: «ما من نبياً الا و له عزلتٌ في اول الامره والي آخره» پس اين
مسئله، جدي است. حتي ما درباره رسول گرامي اسلام(ص)، مسئله غارنشيني هم داريم. پس بايد بدانيم گاهي
مباحث اجتماعي حاد ميشود و بحثهاي تربيتي تحتالشعاع قرار ميگيرد و گاهي مباحث
اجتماعي کمرنگ ميشود. گاهي به مباحث اجتماعي توجه نميکنيم زماني به آنها توجه
زيادي داريم. بايد بفهميم خود رسول گرامي اسلام(ص) که غارنشيني داشت، به چه علت و
منظوري بود؟ درواقع، حضور اجتماعي، يعني دريافت حقيقت و آن چيزي که بايد باشد، در
اسلام مهم است و بااينحال، در اسلام، عزلت هم مسئله جدي است. در عرفان هم عزلت،
جدي است، ولي عزلت موقت. حتي پيامبر گرامي اسلام، زماني هم که در اوج رسالت بود،
اعتکافهاي در حد بيست روز داشت. بنابر احکام اعتکاف، بايد در مسجد باشد، ولي چطور
عزلت را در دل اجتماع معنا ميکند؟ در اين زمينه نکات بسيار زيبايي وجود دارد. حرف
از دنيا زدن در حال اعتکاف، کراهت دارد و درست نيست. ما در اسلام هم اينگونه بحثها
را داريم. پس اين برداشت که عرفان درباره عزلت و اعتکاف مسلمانان که فرد، در خانهاش
مينشيند و با اينکه ظرفيتش را دارد، تا آخر عمرش آنجا نشسته، از نظر اسلام، مطلوب
نيست. نکته عجيب هم اينکه تمام عرفاي اسلام از شيعه و سني، از قديم و جديد، برترين
الگوي عرفانيشان را اميرالمؤمنين(ع) معرفي ميکنند و اين نکته مهم را در جاهايي
مفصلتر بيان کردهام. براي مثال، ميتوان پرسيد: چرا عثمانبنمظعون را بهعنوان
شخصيت محوري مطرح نکردند. عثمانبنمظعون يک شخصيت معنويتگراي حادّ در صدر اسلام
و محبوب رسوللله و اميرالمؤمنين(عليهماالسلام) است، يعني به شدت رسولالله(ص) او
را دوست دارد و اين در روايات آمده است، براي نمونه در روايت اميرالمؤمنين(ع): «لي
اخٌ في الله»، بعضي ميگويند منظور همين عثمان بن مظعون است که شخصيت عجيبي است.
بنابراين در صدر اسلام، ميخواستند يک کسي را محور کنند، او را محور ميکردند؛ چون
معنويت عجيبي داشت. او نمونههاي رهبانيت مسيحي را تعقيب ميکرد. براي نمونه، او
خدمت رسولالله ميآيد و ميگويد: گفته اجازه ميدهيد سر به صحرا بگذارم؟ حضرت
مانع او ميشود. اينکه چرا او محور نشد، خيلي مهم است و نکتههاي زيادي دارد. از
نظر آنها الگوي اصلي اين است. فردي به لحاظ مسائل شخصي و استعدادهاي خودش حضور
اجتماعي ندارد، حتي اگر قابليت آن را داشته باشد يا نه، مسئول است و سلوک او اشکال
دارد. اگر بستر لازم فراهم نباشد، در واقع اينگونه مسئوليتها را هم ندارد. دراينباره
حرف، بسيار است. براي نمونه، يک جمله از ابوسعيد ابوالخير ميخوانم که کسي پيش او
آمد و گفت: فلاني روي آب راه ميرود، شيخ گفت: چيز مهمي نيست و سهل است که وزغ و
صعوه هم روي آب راه برود (وزغ، قورباغه است و صعوه هم يک نوع پرنده کوچک است). يکي
گفت: فلاني روي هوا ميپرد، گفت: اين هم مهم نيست؛ زغني و مگسي هم روي هوا مثل اينها
ميتوانند بپرند(زغن هم يک نوع باز است). بعد گفتند: فلاني در يک لحظه، از يک شهر
به شهر ديگر ميرود(البته نه اينکه اين کارها ارزش نباشد، بلکه نوع نگاهي که او ميخواهد
بگويد، مهم است. در واقع اين فضاها، در جاي خود و بهحسب خود، مباحث مهمي در انسان
است) گفت: شيطان هم در يک نَفَس، از مشرق به مغرب ميرود. شيخ هم اين جمله را در
پاسخ آنها ميگويد: اينچنين چيزها را قيمتي نيست، مرد، آن بوَد که در ميان خلق
نشيند و دادوستد کند و زن بخواهد و با خلق درآميزد و يک لحظه از خداي خود غافل
نباشد: «رجالٌ لا تلهيهم تجارة و لا بيعٌ عن ذکرالله». اينگونه مسائل را بايد بسط داد. بنابراين، اصل
مسئله اين است و سوءبرداشت از آن شده بود. حتي شياديهايي در اين زمينه صورت ميگيرد.
گاهي بدفهمي و کجفهمي و گاهي سوءاستفاده است. اين برخورد با دين هم شده و بسيار
گسترده بوده است، اينها را نميشود جزو فضاهاي اصيل عرفان در نظر گرفت. بهتر است
يک نکتهاي هم درباره فنا بگويم و بحث را جمع کنم. در بحث فنا کساني که اشکال ميگيرند،
توجه ندارند که يکي از امتيازهاي فوقالعاده عرفان اسلامي، در فضاي تطبيق بين
عرفانهاست. نميدانم اين فلسفه عرفان را چقدر تطبيق ميکنيد، در عرفانهاي ديگر،
به علت طرح نکردن همين مسئله مشکلات فراواني داريم. عرفاي ما به سبب قدم تبعيت از
شريعت و رسول گرامي اسلام(ص) و معصومان(ع)، فنا را آخرين درجه کمال نميدانند. اينها
بحث بقاي بعد از فنا را مطرح ميکنند و ميگويند دو جور بقا داريم: يکي قبل از فنا
و يکي بعد از فنا. بقاي قبل از فنا، مثلاينکه کسي قبل از فنا برسد، کامل کثرات
براي او رقم ميخورد، خودش هم ثابت است و هيچ مسئلهاي وجود ندارد. در اين مسير،
کساني که در فضاي عرفان هستند، وظيفههاي اجتماعيشان را بهگونهاي خاص معنا ميکنند.
کسي که به بقاي بعد از فنا برسد، يعني همه کثرات پيش او است، ولي حقاني نگاه ميکند.
عارفي هم که به بقاي بعد از فنا ميرسد وضعيت مبسوطي در ظرفيتهاي اجتماعي بر او
رخ خواهد داد، ولي ورود اين شخص، در حقيقت به مباحث اجتماعي است. درباره وجود حضرت
رسولالله وقتي مطرح ميکنند که «اشهد انّ محمداً عبده و رسوله»، معتقدند انسان،
اول بايد عبد بشود و بعد رسول. بيشترين مشکلات ما چه در سطح نظريهپردازي علوم و
چه فضاهاي اجتماعي، ورود به صحنه اجتماع است که هنوز حق سبحانهوتعالي و حقيقت
هستي، خوب شناخته نشده است. اگر کسي عبد بشود و بعد به فضاي اجتماع و رسالت بيايد،
داستانش متفاوت است. اين را بايد در رويکرد دوم که ظرفيتها را بررسي ميکنيم، پي
گرفت. نکته ديگر اينکه اينها شريعت و قانون را قبول ندارند. بله، در فضاهايي که
بهعنوان جهله صوفيه داريم، در حوزه شريعت و طريقت، نگاه ناب دينشناسانه در آن وجود
دارد. اين بحث، نگاه دينشناسانه کلان ماست. دين را به سه قسمت تقسيم ميکنند:
بعضيها طريقت و شريعت را بخشهاي دين ميدانند، چون ميگويند شرع دو معنا دارد؛
يکي عام و يکي خاص. معناي خاص شريعت، يعني احکام فقهي و دستورالعملهاي عملي؛ يعني
عمل به معناي اعضا و جوارح. بخش ديگر، در اخلاق است و بخشي هم در بحثهاي فقهي،
مطرح است. ميگويند دين فقط اين نيست، طريقت هم دارد مثل: حضور قلب. همانگونه که
گفتم، بخش وسيعي از گزارههاي ديني، مربوط به طريقت و حقيقت است. بله، کساني گفتند
ما وقتي شريعت را گذرانديم، اين شريعت باطل ميشود و به آنها چسبيديم. در کلمات
اينها کتابها و پاياننامهها نوشته شده و اينها چيزهايي نيست که در فضاهاي
محققانه عرفا مخفي باشد. اصلاً اينگونه
نيست که وقتي کسي به فضاهاي عرفاني رسيده، بايد قانون و شريعت و مباحثي از
اين دست را رها کند، بلکه التفات او به اين مباحث، با يک نگاه عميق ديگري صورت
خواهد.
بحث در واقع شاخه سوم از اشکالهاي مربوط به مسائل اجتماعي است و
کاملاً ميتواند بررسي شود. ما ميدانيم چه بسا کجفهميها و سوءبرداشتها که در
سطح مباحث صوفيانه هست. همچنين داستانهاي فراوان دارد که ميدانيد از چه زماني
بسط پيدا کرده و کمکم از سطوح عالمانه تهي شده، و در فضاهاي عمومي افتاده و
سوءبرداشتها گسترده شده و خود اينها مشکلاتي را پديد آورده است. اينها کاملاً
قابلقبول است، ولي ببينيد چند حرکت حاد اجتماعي در ايران صورت گرفته است که اگر
در جهان بررسي شود بسيار گسترده است. ببينيد چند حرکت حاد اجتماعي که بهاندازه
انقلابهاي بزرگ در جامعه شيعي ما بوده است، پايگاههاي عرفاني داشتند. يکي نهضت
صفويه است که منجر به استقرار تشيع در ايران شد. با بررسي پايگاه اوليه آنها در
تاريخ ميببينيم که صفيالدين اردبيلي و لشکرهايي که با شمشير جلو آوردند، همه آنها
فضاي عرفاني داشتند. در فضاي سربداران هم سردمداران اصلي سربداران، شيوخ معنوي
بودند و بعد هم ارتباطاتي شهيد اول با آنها پيدا ميکند. درباره اتفاقهايي عصر
خودمان هم امام با آن فضايي که داشته و در فضاي حکمي و عرفانيشان، در کل اين نهضت
تأثيرهايي بجاي گذاشته است. همچنين ميدانيد اگر يک فضاي فقهي خالص بود و اين
فضاها بهعنوان مباحث حکمي و عرفاني نبود، بهطور قطع مسائل بهگونه ديگري رقم ميخورد
که جاي بررسي دارد. اينها درباره رويکرد نخست است.
رويکرد دوم، اين است که ما به چيزهايي توجه کنيم که ظرفيتهاي فراوان
جامعهگرايي و جامعهساز و تمدنساز در آن وجود داشته و شکل گرفته است که اينها
ميتواند بستر را براي ارائه نظريههاي متعدد در علوم مختلف اجتماعي فراهم کند.
براي مثال بحث اسفار اربعه، يکي از بحثهاي جدي عرفا است که دقيقا ميشود نظريه
سياسي آنها و چگونگي حضور اجتماعي را استخراج کرد. در سفر سوم و چهارم و مباحثي که اين سفرها
دارند، مطرح ميشود. يکي از بحثهاي حساس آنها بحث خلافت به سيف است. درباره حضرت
داود(ع) که مطرح است، خلافتش با خلافت حضرت آدم فرق ميکند. يکي از بحثهايي که
اينها دارند، اينکه ولي در چه شرايطي بايد حضور قاهرانه اجتماعي داشته باشد.
موضوع خلافت به سيف را اگر کسي تعقيب کند، اصلا اين فکر که عرفان رکود و افول
کرده، از ذهنش ميپرد. البته مؤلفههاي ديگري هم هست. براي مثال در عرفان عملي،
يکي از مقامات جدي براي عرفان، ايثار است. در کتابهاي عرفاني، ايثار غير از انفاق
است. انفاق، جايي مصداق مييابد که شما داري و به ديگران هم ميدهي، ولي ايثار، در
جايي صورت ميگيرد که خودت احتياج داري، اما به ديگران ميدهي. پس اين مقوله جدياي
است. بحث حضور اجتماعي و سياسي که از دل مقام ايثار درميآيد، همان بخشي بود که
بقاي قبل از فنا آن را تعقيب ميکند. حضور اجتماعي که عرفا بر اساس بحثهايشان
تصوير ميکنند، چيست؟ آنها ميگويند يک حضور اجتماعي، يعني حذف ديگران براي تثبيت
خود. اين نظر خيلي داغ است، يعني بيشتر مدلهايي که در فضا هست، يعني حذف ديگران
براي تثبيت خود. ما به شکل فردي و اجتماعي و در فضاي خانواده، حذف ديگران براي
حضور خود ميکنيم و اين، يک نوع تعامل اجتماعي است. نوع ديگر، حذف خود براي ديگران
است و اصلاً روح سلوک نيز همين است. روح سلوک، يعني پا گذاشتن روي خود، تاکيد ميکنم
پا گذاشتن روي خود. شرايط لازم براي اينکه عرفان بيايد و سلوکش را در دل اجتماع
معنا بکند، نوشتم ولي فرصت نيست، براي نمونه: مقوله زن و ازدواج، خوردن و خوابيدن
و آسودن، صحبت و عزلت و سياحت، کار و کسب و خدمت به مردم، امر به معروف و نهي از
منکر، جهاد و سياست و حکومت. جاي تعجب است، وقتي در آثار درجه اول از عرفاي
اسلامي، مسئله جهاد با يک تحليل خاص مطرح ميشود و کاملا با يک نگاه عرفاني سطح
عالي، آن را توضيح ميدهند، ولي همه اينها در راستاي سلوک اليالله است وگرنه جز
اين معنا نخواهد داشت. از منظر عرفان اسلامي، حضور اجتماعي بدون نگاه تربيتي و
سلوکي مردود است. بدين ترتيب در فضاهاي آيات و روايات، اين بحث را تعقيب کرد.
جناب آقاي سهيلي(دبير نشست): يکي
از پرسشها ناظر به برخي از معتقدان است که برخلاف آقاي طباطبايي، رويکردهاي
تجددگرا دارند. با ظواهر و انديشههاي اسلامي و گرايش به رويکردهاي اسلامي، به
عرفان انتقاد ميکنند، و انتقادشان اين است که از حيث روشي، عرفان قائل به روش
کشفي است و يک نوع درونگرايي و تجربهگرايي را مدنظر دارد و اين با عقلانيت، قابل
جمع نيست. بعد آن را منتهي ميکنيم به «صلح کل» و «جنگ هفتاد و دو ملت را همه عذر
بنه» که در ادبيات عرفاني، اين موارد، فراوان است. لطفا نسبيت عقلانيت با روش خاص
عرفاني و روش شناسي عرفاني را هم توضيح دهيد. تا ديگر سوالات دوستان بزرگوار را
مطرح کنم.
حجت السلام اميني نژاد: در بحث
عرفان، روششناسي مباحث عرفاني، بحث گستردهاي است. عرفا هم از روش کشف و شهود
استفاده ميکنند و هم از روش نقلي و هم بحثهاي عقلي ولي اعتقادشان اين است که
فرآورده عرفاني، زماني فرآورده عرفاني است که به کشف و شهود در بيايد وگرنه ميشود
عرفان نقلي، مثل فلسفه. آيا فلسفه ميتواند از آيات و روايات استفاده کند؟ خير،
مگر اينکه آن را به فرآورده عقلي تبديل کند. در عرفان هم همينگونه است. دستور
شريعت هم اين است که تهذيب نفس کنيد و علومي به دست بياوريد: « من أخلص للّه أربعين
صباحا ظهرت له ينابيع الحكمة من قلبه إلى لسانه» اين تشويق خود دين است. پس
مغز مباحث عرفاني را وابسته به کشف و شهود مطرح ميکنند، ولي خودشان ميگويند: هم
عقل و هم نقل، در سطوح متعدد است. اين بحث هم بهعنوان ايده دادن و هم در ميزانها
و سنجهها مطرح است. البته انتقادهايي نيز به عقل دارند و مرتبه دريافتي عقل را
حصولي ميدانند و حصولي، از حضوري ضعيفتر است و اشتباههاي عقل، بيشتر است. عقل
بايد در فضايي که شريعت و کشف حرکت ميکند، فهم خود را بيندازد. چيزي که خيلي واضح
و روشن و شفاف، اين نگاه را منتفي ميکند، سير تاريخياي است که ما داريم. سير
تاريخي، به اين سبک درآمده است که عاقلترين افراد جامعه، بهتدريج به فضاهاي
عرفاني بيشتر تن دادند. آنها متوجه اين نکته شدند که با روش کشفي، سطوحي از حقايق
کشف ميشود که اين را به شکل مستقل اگر عقل بخواهد کشف کند، اينگونه نخواهد شد،
ولي اگر کشف پيش رفت و مطرح کرد، عقل هم ميفهمد؛ به اين ميگويند عقل منور. به
لحاظ تاريخي، وقتي برجستهترين فلاسفه ما و عاليترين تحقيقات فلسفي ما تمايل نشان
ميدهد به ديدگاههاي عرفاني، معنايش اين است که عقلستيز نيست. در واقع، روشي را
مطرح ميکند که خود شريعت هم تاييد کرده است. اينکه اگر مطرح بشود، بر اساس
عقلانيت نيست، جاي سؤال دارد که شواهدش چيست که بر اساس عقلانيت نيست؟ شواهد
تاريخي، غير از اين را ميگويد. از ابنسينا شروع به بررسي کنيد؛ عقلگراترين فرد
را که در اين فضاها ميتوانيم مثال بزنيم. رويکرد تمايلي ابنسينا را به عرفان
نگاه کنيد و اين بحث که کمکم اين مسئله پيش رفته است تا در صدرالمتألهين، که بعد
از صدرا عرفاي ما حکماي ما هستند و حکماي ما عرفاي ما هستند. در يک بحث، نظريهاي
در بنياد حکمي ما هست که بنابرآن، عقل و دل و دين، يک فضا و يک سو را پيش ميبرند.
بايد گفت: اينگونه نيست که فضاهاي متناقضي را با همديگر داشته باشند، و اينطور
نيست که هرکس گفت کشفي کردم، درست باشد، بلکه ميزانهاي خاص خودش را دارد، مثل عقل
که ميزان خودش را دارد. مثل اجتهاد که چه فراز و نشيبي را طي کرده و سوءبرداشتهايي
درباره آن بوده است.
سؤال: بحث خير و شر را گفتيد و به لحاظ مصداقي، به
بحث حرکت سربداران اشاره کرديد. ميخواستم بدانم بهطور مشخص حرکت سربداران و يا
صفويه و منهاي حرکت امام که گفتيد، آنها حرکاتي بودند که عارفاني متصدي اين کار
بودند يا از ذخيره معرفتي و مباحث عرفاني هم استفاده ميکردند و بخشهايي مثل
مباحث عرفاني، به آنها کمک ميکند.
حجت الاسلام اميني نژاد: زماني ميگوييد
آنها با تکيه به مباني عرفاني هستند که در اينصورت نياز به تحقيقات بيشتري
هست و بايد بهشکل تحقيق ميداني بايد
کلمات آنها را ديد، ولي اينکه عارفان رسمي و مشهور بودند، يعني شيوخ عرفاني
بودند، هم در جريان صفويه و هم در جريان سربداران، اين مسلّم است. بله، اينها
آغازگر مباحث تحولات اجتماعي بودند. درواقع، بهطور طبيعي تلقي اينها از فضاهاي
عرفاني، مخالفتي با حضور اجتماعي و تغيير اجتماعي نداشت. اگر ميداشت، به يقين،
اين فضا برايشان باز نبود. اين را ميتوان حدس زد. گاهي به ظرفيتهاي بالفعلي برميگردد
که در عرفان است و اين مد نظر ما نيست. فرض کنيد عرفان، شکلگرفته است و عده
فراواني هم سوءبرداشتهايي داشتند و ضعف شخصيت داشتند و اهميتي ندادند و بر اساس
اين، هيچ انقلابي و هيچ تغيير اجتماعي صورت نگرفته است. بنابراين ميخواهيم ببينيم
آيا ظرفيتهايي وجود دارد که اين فضاها را سامان بدهد؟ به نظر ميرسد به شکل حاد،
واضح و روشن وجود دارد. اين پرسشها در گذشته مطرح نبوده است. بسياري از پرسشها
در پنجاه-شصت سال اخير شکل ميگيرد. آنها بر اساس فطرتشان عمل ميکردند. بهنظرم
بهتر است برگرديم و تمام مسائل عرفاني را يک پيوست مطالعات اجتماعي بزنيم. بحث
امتدادها، بحثي است که مقام معظم رهبري در ارتباط با بحث فلسفه مطرح ميکند و بر
اساس آن ميتوان در هر درس فلسفه، يا در هر بحثي يک پيوست علوم انساني به آن زد که
ذهن فعال شود. نميتوان گفت که اين واضح است تا خيلي از زاويه ديدها پيدا نشود،
انسان به دنبال آن نميرود. بايد زاويه
ديد اجتماعي پيدا کرد. همين بحثهاي فقهي ما را اگر کسي زاويه ديد نداشته باشد، از
ديات و حدود و خمسش هم حکومتي نميفهمد و اين ابعاد را درک نميکند، ولي اگر زاويه
ديد اجتماعي داشته باشد، بحث خمس پيش ميآيد. براي مثال، اينکه بيست درصد مازاد
اموال سالانه را بايد به رئيس اين مجموعه بدهيم، معناي بسيار گستردهاي دارد و
البته در فضاي تعبدي، چنين مسائلي پيش نميآيد. حضرت امام در کتاب «ولايت فقيه»
ميفرمايد: من اصلاً نياز به آيه و روايت خاص براي اثبات حکومت ندارم، اين مؤلفهها
و کتابهاي فقهي را کنار هم بگذاريد، اشاره به حکومت دارد. يعني تا زاويه ديد شکل
نگيرد، انسان نسبت به مسائل حساس نميشود.
سؤال: اگر همين نگاه را فرض کنيم،
لطفا به سرفصلهايي اشاره کنيد که به تغيير اجتماعي کمک ميکند.
حجتالاسلام اميني نژاد: فرصتي
براي ارائه مباحث خلافت به سيف، اسفار اربعه و بحث وحدت و کثرت نشد. اگر بخواهيم
حقيقت جامعه را بر اساس مسئله وحدت و کثرت تبيين کنيم، نکتههاي جالبي به دست ميآيد.
يعني اينها ميگويند جامعه، مبتني بر کثرت است، ولي فلسفه و عرفان ما ميگويد
جامعه بر يک وحدت و يک کثرت، مبتني است و حتي قائل هستند کثرت رو به وحدت است که
يک جامعه مستحکم درست ميکند و وحدتي که در عرفان مطرح است، وحدت بسيار آشکار و
روشني است و اصلاً سمتوسوي تمام فعاليتهاي اجتماعي را اين نگاه روشن ميکند. چون
نسبت به اين مسائل زاويه ديد پيدا نکرديم، نميتوانيم ظرفيتهاي فراوان آن را
بشناسيم. تمام فعاليتهاي ما بايد بر چه اساسي باشد؟ تکثر را تا چه حد ميپذيريم؟
تکثر اعضا را تا چه حد ميپذيريم؟ بر اساس ديدگاههاي حکمي و عرفانيمان، تکثر تا
جايي که موجب تحکم وحدت بشود، پذيرفته ميشود. در فلسفه ما گفته ميشود کثرتها
مخرب وحدت است، در حاليکه چنين نيست، بلکه مؤيد وحدت است. بر اساس همين تکثر
احزاب ميتواند بر محوريت نقطه واحد و در تحکيم آن نقطه واحد باشد. حال اينکه آن
نقطه واحد را چگونه تعريف کنيم، مهم است. اينکه تمام فعاليتهاي اجتماعي چه
رويکردي بايد داشته باشد؛ رويکرد از کثرت به مسئله توحيد. معناي توحيد همين است؛
بستر کثير و رو به وحدت. فصوص هم درواقع بررسي مشارب انبيا است، يعني انبيا را بررسي
ميکند. براي مثال فص موسوي، مشرب حضرت موسي(ع) را بررسي کرده و همينگونه تکبهتک
انبيا بررسي شدهاند. در هرکدام از اينها به يکي از مباحث علوم انساني اجتماعي،
بُعد انساني، گاه به شکل فردي و گاه به شکل اجتماعي پرداخته شده و درمجموع، يک
تابلوي عظيمي را ميسازد که انسان احساس ميکند به همه ابعاد توجه شده است. اين يکسونگري
به مسائل اجتماعي و يا فردي، غلط است و گاهي نيز يکسونگري حاد ميشود.
سؤال: 1- اينکه حضور اجتماعي، در
عرصه سياست و حکومت باشد يا در عرصههاي فرهنگ و اقتصاد هم حضورداشته باشد؟
2- ديگر اينکه به جز اين حضور،
انديشه اجتماعي عرفا، يعني عرفانِ ظرفيت فهم جامعه، نه جامعهسازي و تبيين
اجتماعي، اين ظرفيت را هم دارد؟
حجت الاسلام امينينژاد: در بحث
اسماء الهي اشاره کردم که، علامه طباطبايي نيز مطرح ميکند که يکي از تفوقات عرفان
اسلامي نسبت به عرفانهاي ديگر، بحث اسماء بهتبع قرآن است. يعني مسئله اسماء، در
عرفان بسيار جدي است. بحث اسماء، ظرفيت فراواني براي تحليل حقيقت جامعه دارد.
افزون بر چيزهاي ديگري که ميرسد، مثل وحدت و کثرت که آنها را براي تبيين حقيقت
جامعه دارد، خود بحث اسماء نکات مهمي را در اين قسمت دارد که ميتواند ظرفيت روشني
را ايجاد کند. در بحث فرهنگ هم بايد گفت: در رويکرد عرفاني و فضاهاي عرفاني به
مقوله آموزش، بخش وسيعي از مشکلات اقتصاد ما در فرهنگ اقتصاد است. بخش پيکره سختافزار
اقتصاد، نه بلکه بخش نرمافزاري آن. بهتر است نگاه عرفاني را به مسئله بهداشت و
درمان و امثال اينها تزريق بکنيد بهکلي متحول خواهد شد. براي مثال، نگاه بيمار
را به بيماري تغيير دهيد و اين نگاه عرفاني است. بزرگترين تحول را درصحنه درمان
ايجاد ميکنيد. نگاه يک طبيب و درمانگر را به مقوله درمان و بيمار تغيير دهيد.
الآن رنج عظيمي که در اين حوزه ميبريم، بيشتر به نگاهها برميگردد و فقط در همين
سطح نيست جلوتر خواهد رفت و در فضاهاي ديني، اين نوع نگاهها را داريم که بههيچوجه
تزريق نشده است. در بحث اقتصاد، مؤلفههايي در بحث عرفان وجود دارد که اگر ذهن را
تيز کرد و متوجه آنها شد، چند مبناي اساسي مباحث اقتصادي را هم پيريزي ميکند.
براي نمونه در نظر داشتم که اينجا بحث امربهمعروف و نهي از منکر را از نگاه عرفا
بگويم که بحث جدياي هم است. بررسي کنيم که در امربهمعروف و نهي از منکر، نظارت
عام و اجتماعي که به همه مقولهها باشد، نگاه عرفاني چگونه تزريق ميشود؟ يک نمونه
آن را ابنسينا در نمط نهم «اشارات» درباره امربهمعروف و نهي از منکر تبيين کرده
است و ديگر عرفا هم در اينباره گفتهاند.
سؤال: آيا بحثهايي که درباره
تربيت افراد مطرح ميشود، پاسخگوي جامعهپذيري افراد است؟
حجت الاسلام اميني نژاد: ما مدلهايي
از برداشتهاي عرفاني داريم که ممکن است اين سازگاري را نداشته باشد، ولي آن مدلهاي
رسمي کلاسيکي که مطرح ميشود، اينگونه نيست. به خود اشخاص هم بايد را توجه داشت. يک شخص ممکن است به
دليل ظرفيتهاي اجتماعياش، به او پيشنهادهاي سلوکي داده شود و حتي او استاد سلوکي
عميق نباشد و اشتباه کند. اين غير از دانش عرفان نظري و عملي است. به لحاظ مباحثي
که در عرفان نظري و عملي وجود دارد، به نظر ميرسد، اين رويکرد که افراد بتوانند
با غير، تعامل داشته و جامعهپذير و اجتماعگرا باشند، کاملا در اين فضا وجود
دارد، مثل مقوله ايثار که به آن اشاره شد. نکته مهم در زمينه ايثار اين است که به
ديگران توجه داشته باشيد و ايثار کنيد و مانعي در اين فضا نيست. در رهبانيت مسيحي،
مسئله ترک ازدواج يک ارزش شديد بود ولي اصلاً در عرفان اين عقيده وجود ندارد، بلکه
برعکس آن از تشکيل خانواده و ازدواج همه جزو مباحث جامعهپذيري عرفان است. البته
شايد به شکل موردي هم داشتيم که موقت و کوتاه بوده و اين نکته تذکر دادهشده که يک
مدتي در عزلت باشيد و از اجتماع گوشهگيري کنيد که زمينههاي آن در روايات خود ما
نيز هست.
حجت الاسلام سهيلي(دبير نشست): در
جمعبندي مطالب مي توان گفت نسبت به متون
اصيل عرفاني، دو نوع رويارويي در ظرفيت اجتماعي ميتوانيم داشته باشيم، در يک حوزه
به بررسي مؤلفههاي جامعهستيز در متون
عرفاني و برخي مفاهيمي بپردازيم که چنين کشش و ظرفيتي دارند و رويارويي دوم، بررسي
مؤلفههاي جامعهساز و تمدنآفرين است. اين هر دو، در متون عرفاني وجه دارد و
ظرفيت بررسي نيز دارد، اما درنهايت، مفاهيمي که جنبه سلبي و جنبه ستيزي با بحثهاي
اجتماعي دارد، با مراجعه به متون اصيل عرفاني که همچنان زنده هستند و تدريس ميشوند
و منابع دسته اول عرفان شناخته ميشوند، قابل تقرير درست هستند، به گونهاي که با
آن دسته از مفاهيمي که تمدنآفرين هستند،ميتوانند جمع شوند حتي ياريکننده همديگر
هستند و يک شبکه مفهومي منسجم را تشکيل ميدهند و نتيجه جمع اين دو رويکرد، رسيدن
به يک علم بينرشتهاي به نام عرفان اجتماعي است که در تعريف آن گفته شد، دانش
نظرياي است در حوزه عرفان اسلامي که در مورد پيامدهاي مباني و مسائل عرفان اسلامي
در حوزه حقيقت و اجتماع بحث ميکند.
والسلام عليکم و رحمه الله